اساس نیوز : ابـوذری که جیـب بر و سارق بود و میدانسـت اگر آن پیامبر رسالتـش حق باشد شـغلش را از او منـع میکند ...
و خودش هم میدانست کاری هم که میکند از نـظر اخلاقـی و انسـانی به دور است ، برای همین دنبــال کسی بود که دسـتش را بگیرد و از این باطلاق نجاتش بدهد ...
الله متعال در حدیث قدسی میفرماید: إِنَّاللهَ یَبسُطُالیَدَهُ بِالَّیل لِیَتُوبَ مُسیئَ النَّهار
یعنی خداوند دســتش را در شب دراز میکند برای کسانیکه در روز خیانت و گناه کردند و همچنین خداوند دستش را در روز دراز میکند برای کـسانیکه در شب آلـوده به گناه شدند ...
خداوند میگویــد: ای بنده ام بیا با من آشتی کن دستت را بده به دستم تا نجاتت بدم ...
ابوذر دنبــال دست خداونــد بود و به همین دلیــل برادرش را فرستــاد مکه ...
أویــس به مکه میرود و برمیگـردد و ابوذر فـوری به نزد برادرش میـرود و
میپرسـد چکار کردی؟
أویـس میگوید: در مکه بحث پیامبری است که مردم را به خوشاخلاقی و پاکی و خوش زبانـــی دعـــوت میکند ...
ابوذر میپرسد است او را دیدی و آیا مردم هم با او هستند به او چه میگویند؟
أویس جواب میدهد که او را ندیـدم و همه مردم مکه دشمن و مخالف او هستند و به او لقب مجنون و دیــوانه دادهانـد ...
چه دختـــرانی که محجـــبه شده اند و لباس اســلامی میپوشند و در خانواده و طائـفهشون بهشون طعنه میزنند و میگویند این روســری و لباس گشاد چیست دیـــوانه شدی؟
خواهـــــــــرم ...
این را بدان قبل از شــما این لقـــب را به محمد المصـطفی دادند پس از طعنــه جاهلان و بی خــردان ناراحت نــشو و بدان ...
در جامــعه ای که همـه میلنـگند
به کسـی که را راسـت برود میخندند
ابـوذر باز از برادرش أویس میپرسـد نظر خودت در مـورد حرفهایــش چیسـت؟
أویس میگوید که حرفهـایش مثل حرف بــشر نیست ...
ابوذر با حرفـهای برادرش دلــش آب نمیخورد و خود شخـصا میخواهد دنبال حقیقــت برود ...
و ابوذر یک کوزه آب و کمی نان بر میدارد و خـودش راهی مکه میشود ؛ و برادرش به او سفارش میکند که وقتی وارد مکه شد حرفی از آن پیامبر نزنـد و گرنه او را میگیرند و شکنــجه و اذیتــش میکنند ...
عزیــــــزانم ...
فاصله بین شـما و گناه فقط یک تصـمیم و یک قرار داد است ...
قرار بده دیگه گناه را تـرک کنی
قرار بده دیـگه خیانت نکـــنی
قرار بده دیگه خودت رو آلـود نکنی
آری مـثل ابوذر قـرار بــده ...
ادامه ...